بعد از اینکه تعداد حروف حی به 18 نفر رسید ، سید علی محمّد باب به همراه قدوس برای زیارت خانه کعبه عازم شد و پس از مدتی دوباره به بوشهر بازگشت. کل مدّت سفر او 9 ماه طول کشید.
ملا محمد علی بار فروشی (قدوس) که به دستور سید علی محمد باب به شیراز رفته بود و یکی دیگر از بابیان را در آن شهر به دستور حسین خان ایروانی (حاکم فارس) دستگیر شدند و شکنجه بسیار تحمل کرده و از شیراز اخراج شدند. حسین خان در نهایت تصمیم گرفت که سید علی محمد باب را نیز دستگیر کند. به همین خاطر عدهای از مأموران خود را از شیراز عازم کرد تا هرکجا که میتوانند او را بیابند و توقیفش کنند. هنگامی که باب از تصمیم حسین خان آگاه شد ، در ژون سال 1845 بوشهر را به قصد شیراز ترک گفت. در بین راه به مأموران رسید و گفت من همان کسی هستم که برای یافتنش تلاش میکنید. او را نزد حاکم فارس بردند و حاکم نیز بسیار با او بد رفتاری کرد. بعد از آن ، سید علی محمد باب به ضمانت دایی خود به منزل او رفت.
پس از مدتی، بیماری وبا در شهر مُسری شد و در همین حین ، باب آزاد شد . وی در تاریخ سپتامبر 1846 به اصفهان عزیمت نمود. در اصفهان در منزل امام جمعه ی آن شهر ساکن شدو پس از مدتی به دستور محمّد شاه قاجار به سمت تهران حرکت کرد.(ژانویه 1847). اما حاج میرزا آغاسی نمیخواست که باب ، شاه را ملاقات نماید. به همین دلیل سید علی محمد باب بعد از گذراندن مدت زمانی در خارج از شهر تهران و بدون آنکه بتواند با شاه ملاقات داشته باشد ، بنا بر نامهای از طرف شاه به تبریز تبعید شد و سپس در قلعه ماکو در منطقهای به همین نام زندانی شد. آن مکان به گمان حاج میرزا آقاسی از این جهت مناسب بود که اکثر مردم آنجا سنی مذهب بودند و در نتیجه کسی به سوی باب جذب نمیشد. اما بر خلاف آن ، عده ی دائم التزایدی با او آشنا شدند و از سختگیری زندانبانها نیز کاسته شد؛ به همین جهت دوباره باب را در تاریخ آپریل 1848به قلعه چهریق تبعید نمودند ؛ اما آنجا نیز فایدهای نداشت و هر روز عده ی زیادی با او آشنا میشدند. از این رو باب را مجدّداً به تبریز فرستادند و به علما دستور داده شد تا حکم نهایی را در مورد او صادر نمایند. علما هم مجلسی تشکیل دادند و در آن مجلس از باب سوالاتی در مورد ادعای او پرسیدند که باب در جواب آنها ناتوان بود ].
لذا در آخر، بسیاری از علما بر این عقیده شدند که باب را به مجازاتی شدید محکوم نمایند ، اما حکومت به خاطر شهرت باب با آنان مخالفت کرد. پس از خاتمه ی مجلس ، باب را به منزل میرزا علی اصغر شیخ الاسلام بردند و خودِ شیخ الاسلام به عنوان مجازات به پای باب یازده مرتبه چوب زد. بعد از همه ی این کارها ، باب را به چهریق باز گردانده و زندانی نمودند. در حالی که باب در تبعید و زندان به سر میبُرد ، وقایع و درگیریهایی میان برخی پیروان وی و مخالفینش رخ داد(مانند واقعه ی قلعه ی شیخ طبرسی ، و واقعه ی نیریز). سر انجام ، حکومت ایران باب را موجب آشفتگیهای به وجود آمده دانست و دستور داد تا وی را برای اعدام به تبریز ببرند.
امیرکبیر دستور داد در سال 1266 ه.ق. سید علیمحمد باب را در میدان سربازخانه تبریز تیرباران کنند.
سرانجام پس از چند بار دستگیری و تبعید باب را در زمان ناصرالدین شاه تیرباران کردند.چند تن از پیروانش سر به شورش برداشتند و اقدام به ترور ناصرالدین شاه کردندحکومت نیز در تهران اقدام به سرکوب آنها نمود، در تهران گروهی از بابیان را شمع آجین کردند و برخی را پاره پاره کردند و بسیاری نیز به عثمانی گریختند.
ملاحسین بشرویهای ، اولین کسی بود که به باب ایمان آورد. پس از ایمان آوردن او تا مدت پنج ماه ، هفده نفر دیگر نیز به باب ایمان آوردند. این هجده نفر از پیروان اولیه ی او حروف حی نامیده میشوند. در میان این افراد یک زن نیز وجود داشت که نامش زرین تاج بَرَغانی بود و بعداً به او لقب طاهره داده شد. حروف حی مأمور بودند که آیین بابی را تبلیغ و منتشر نمایند. حروف حی عبارت اند از:
ادعای سید علی محمّد باب نادرست و باطل است. هر کس که ادعای قائمیت نماید ، ادعای او کذب است و هیچ مسلمانی نباید ادعای او را بپذیرد. مخصوصاً اینکه سید علی محمّد باب علاوه بر ادعای قائم بودن، ادعای پیامبری نیز داشتهاست و این در حالی است که قوانین و احکام اسلام تا ابد برای جهانیان کافی است ؛ یعنی هر دستوری که برای هدایت بشر تا آخر الزمان لازم است در قرآن و احادیث پیامبر اسلام و امامان آمدهاست. عدم ارائه معجزاتی مشهود از آنگونه که کلیه پیامبران از آدم تا پیامبر اسلام ارائه نموده اند از دیگر دلایل شیعیان بر اعتقاد خودشان است.
شیعیان همچنین معتقد اند: نشانههایی که برای ظهور قائم موعود در قرآن و احادیث ذکر شده ، هنگام اعلام ادعای سید علی محمد باب به وقوع نپیوستهاست.
سید علی محمّد باب همان مهدی موعود است و پیامبری است که بعد از محمد (پیامبر اسلام) آمدهاست. نشانههایی که برای ظهور وی در اسلام اشاره شدهاست ، به وقوع پیوستهاست. اما این نشانهها،هر کدام تعبیراتی دارد و بسیاری از آنها ظاهری نیست (که البته نظر شیعیان مخالف این مطلب است). همچنین احکام و قوانین اسلام برای همیشه کافی نیست و به مقتضای زمان ، قوانین و احکام خداوند باید تغییر نماید
بهائیان و بابیانپس از تیرباران باب، پیروانش که به «بابی» مشهور بودند بر طبق بیانات باب در کتاب بیان به دنبال مظهر ظهور بعدی که در این کتاب به «ظهور من یظهره الله» اشاره شدهاست، گشتند. در سال 1863 بود که میرزا حسینعلی نوری (بهاءالله) خود را من یظهره الله موعود در کتاب بیان معرفی کرد. اکثر بابیان به او ایمان آورده و بهائی نامیده شدند. لازم به ذکر است که نابرادری] کوچک او صبح ازل ادعای رهبری بابیان را داشت و کسانی که به ازل گرویدند ازلی نامیده میشوند.
در زمان پادشاهی محمد شاه قاجار مجلسی با حضور روحانیون شیعه و ناصرالدین شاه قاجار (که در آن هنگام ولیعهد بود) در تبریز تشکیل شد، در زمان مجلس تبریز موضوع بابیت برای بزرگان سیاسی و مذهبی ایران، بااهمیت شده بود. باب تعداد و آمار پیروانش را پیگیری میکرد، در یکی از آثارش به نام دلائل سبعه که همان اواخر به رشته تحریر درآمده بود، تعداد بابیان را صد هزار نفر ذکر کرد.، درباره اتفاقاتی که در مجلس مباحثه تبریز و پس از آن افتادهاست، اختلافات زیادی بین منابع بابی و بهائی، منابع قاجاری، آثار مستشرقان، نوشتههای مورخان متدین و مورخان لاییک وجود دارد. با این وجود در میان تمام نوشتههای مؤافق و مخالف بابی، میتوان نقاط مشترکی یافت. یکی آن که او در مجلس مباحثه، به صراحت ادعای قائمیت و پیامبری نمود.«میرزا مهدیخان زعیمالدّوله» در کتاب «مفتاح بابالابواب» که در ردّ بر باب و بهاءالله نوشته صریحاً ذکر کرده که هر چه سید باب را به توبه و اظهار پشیمانی از ادّعای خود وادار کردند، قبول نفرمود و چون چنین دیدند ناچار به قتلش فتوی دادنددر صفحه 159 نیز اشاره کرده که پدرش از باب که فتوای قتلشان نیز صادر شده بود تقاضا کرد دست از ادّعای خود بردارند تا خونش ریخته نشود، «ولی او به گفتهی پدرم توجّه نکرد و همچنان ساکت و آرام بود...»
ملاّ محمّد ممقانی نیز یکی از دشمنان باب بود. پسرش شرح ماوقع را نوشته و ابتدا مرقوم داشته، «از آنجا که مورّخین عهد در آن مجلس مبارک (مجلس ولیعهد و استنطاق سید باب) حضور نداشتند محاورات آن مجمع را به استناد سماعات افواهیه به کلّی تغییر دادند و مقاولاتی که اصلاً اتـّفاق نیفتاده مذکور داشتند.» بعد میافزاید، «در سال 1266 هجری که سال دوم جلوس همایونی بود، از جانب اولیای دولت به مرحوم حمزهمیرزا حشمتالدّوله حکمران آذربایجان فرمان رفت که سید باب را از چهریق به تبریز آورده اوّلاً در محضر علما او را تکلیف توبه و انابه از دعاوی و عقاید خود بکنند و در صورت امتناع او را به کیفر اعمال خود برسانند.» بعد، پس از ذکر نحوهی ورود باب به تبریز و مجلس ولیعهد و غیره تا آن که باب را به منزل ملّا محمّد ممقانی بردند و پسر ملّا محمّد هم حضور داشت. در اینجا مینویسد، «مشارٌالیه (سید باب) را در پیش روی والد مرحوم نشانده آن مرحوم آنچه نصایح حکیمانه و مواعظ مشفقانه بود با کمال شفقت و دلسوزی به مشارٌالیه القاء فرمود در سنگ خاره قطرهی باران اثر نکرد... والد فرمود حال باز در آن دعاوی که در مجلس همایونی در حضور ما کردی از دعوی صاحبالامری و انفتاح باب وحی و اتیان به مثل قرآن و غیره آیا در سر آنها باقی هستی؟ گفت آری. فرمودند از این عقاید برگرد؛ خوب نیست خود و مردم را عبث به مهلکه نینداز. گفت حاشا و کلّا. پس والد قدری نصایح با آقامحمّدعلی انیس کردند اصلاً مفید نیفتاد. باب رو به والد کرد و گفت، حال شما به قتل من فتوی میدهی؟ والد فرمود حاجت به فتوای من نیست؛ همین حرفهای تو که همه دلیل ارتداد است خود فتوای تو هست ... حال که اصرار داری بلی مادام که در این دعاوی باطله و عقاید فاسده که اسباب ارتداد است باقی هستی به حکم شرع انور قتل تو واجب است. ولی چون من توبهی مرتدّ فطری را مقبول میدانم، اگر از این عقاید اظهار توبه نمایی، من تو را از این مهلکه خلاصی میدهم. گفت حاشا؛ حرف همان است گه گفتهام. جای توبه نیست. پس مشارٌالیه را با اتباعش از مجلس برداشتند و به میدان سربازخانه حکومت بردند.»
از دیگر مخالفان باب حاجی محمّدکریمخان کرمانی صاحب «ارشادالعوام» است. حاجی در ایام عمر خود چند ردّیه بر باب نوشت و همه به چاپ رسیده و در آن ردّیهها هرچه توانسته بر علیه باب گفته. وی در ارشادالعوام از شنیدن قتل سید باب اظهار سرور و نشاط کرده و نوشته که باب توبه از گفتههای خود نکرد و او را کشتند. او در ص107 ارشادالعوام چاپ بمبئی مینویسد، «بشارتی به جهت مؤمنان در این ایام بهجت انجام رسید. به طور قطع و یقین و نوشتجات متواتره از تبریز و طهران و سایر بلاد رسید که آن خبیث را به تبریز برده بعد از امر به توبهی از کفر خود و قبول نکردن او، او را با یکی از اتباعش که بَر غی خود باقی مانده در بیست و هفتم ماه شعبان امسال که سنهی هزار و دویست و شصت و شش هجری است در میدان سربازخانه برده به دیوار بستند و فوجی از سربازان امر کرده او را نشانهی گلوله ساختند...»
ولیعهد (ناصرالدین میرزا) در نامه خود به پدرش، دوبار به ادعای صریح باب مبنی بر قائم یا پیامبر بودن خودش، اشاره کردهاست:
حاجی محمود (نظام العلما) پرسید که مسموع میشود که تو میگویی من نایب امام هستم و بعضی کلمات گفتهای که دلیل بر امام بودن بلکه پیغمبری توست. گفت: بلی حبیب من... بنده به منزله شجر طور هستم. آن وقت در او خلق میشد، الآن در من خلق میشود و به خدا قسم کسی که از صدر اسلام تا کنون انتظار او را میکشیدید، منم... باز از آن سخنهای بی معنی آغاز کرد که من همان نورم که به طور تجلی کرد. |
ولی وی همچنین در بخش دیگری از نامه صریحاً ذکر کرده که وی توبه نموده است:
چون مجلس گفتگو تمام شد، جناب شیخ الاسلام را احضار کرده، باب را چوب مضبوط زده، تنبیه معقول نموده و ( او) توبه (کرد) و بازگشت و از غلطهای خود انابه و استغفار کرد و التزام پا به مهر سپرده که دیگر این غلط ها نکند و الان محبوس و مقید است |
همچنین متن توبهنامهای منسوب به باب موجود است که ادعا میشود آن را پس از ماجرای تبریز برای ولیعهد وقت (ناصرالدین شاه) نگاشته است:
در هرحال مستغفر و تائبم حضرت او را و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد. استغفرالله ربی و اتوب الیه من ان ینسب الی امر و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده دلیل بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصه حضرت حجة علیه السلام را محض ادعای مبطل است و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر. مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنانست که این دعاگو را با لطافت عنایات و بسط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمایید. |
عدهای از تاریخنگاران معتقداند در سال 1261 هجری قمری، چند سال پس از آنکه سید علی محمد باب دعوتش را علنی ساخته بود، به دستور والی فارس (حسین خان) بازداشت گردید. و مجلسی با حضور علمای شیعه در شیراز تشکیل شد و از وی سوالاتی گردید که میگویند او در پاسخشان درماند. پس از این ماجرا، او را به فلک بستند و چوب زدند و باب در حالی که رویش با ذغال سیاه شده بود به منبر رفت و از دعوت خود اظهار پشیمانی کرد.
مورخانی هم چون احمد کسروی، زعیم الدوله، فریدون آدمیت و مرسلوند بر سؤال کنندگان به دلیل سؤالات بیربط و نامفهومشان خرده گرفتهاند، این مورخان بر باب هم ایراد وارد ساختهاند که چرا جوابهای درست به پرسشهای علما ندادهاست.
پیرامون توبهنامه باب
اوّل بار ادوارد براون این توبهنامه را منتشر کرد
] و انتسابش به علی محمد باب را مورد تردید قرار داد
بعداً احمد کسروی نیز در ردّیهاش به نام «بهائیگری» صحّت انتساب آن به باب را زیر سؤال برد
]
عدهای میگویند، توبهنامههای متعددی از باب وجود دارد، علیالخصوص توبهنامه تبریز که متن آن در بسیاری از تواریخ دوران ناصری آمده که بهائیان آنها را جعلی میدانند. و برخی دیگر از بهائیان معتقدند که این توبهنامهها زیر شکنجه از باب گرفته شدهاند و نامعتبرند. پیش از این بهائیان اعلام کرده بودند که متن اصلی این توبه نامه مفقود شده و یا در خارج از ایران نگهداری میشود که با گشوده شدن صندوق کارپردازی مجلس (محلی که این سند در آن نگهداری میشد) مشخص شد که متن این سند در ایران است
«میرزا مهدیخان زعیمالدّوله» که در رد باب و بهاءالله کتابی نوشتهاست، در کتاب خود ذکر کردهاست که هر چه سید باب را به توبه و اظهار پشیمانی از ادّعای خود وادار کردند، قبول نفرمود و چون چنین دیدند ناچار به قتلش فتوی دادنداو اشاره کردهاست که پدرش از باب که فتوای قتلش نیز صادر شده بود تقاضا کردهاست که دست از ادّعای خود بردارد تا خونش ریخته نشود، «ولی باب به گفته ی پدرش توجّه نکردهاست و همچنان ساکت و آرام بودهاست»